مادرم همیشه رویای آن را داشت که برای خودم کسی شوم .مادری که پس از فوت پدر، بزرگترین تکیه گاه و یاور من بود و برای موفقیت هایم حاضر بود هر کاری کند . به قاب عکس مادرم خیره شدم . نگاهش در فضا گم شده بود و لبخند سعادتمندی بر لبانش نقش بسته بود […]
زندگی را با دستان خودت بساز..
بیرون برف باریده بود.ترنم با انگشتان کوچکش روی شیشه بخار گرفته شکلک می کشید. کمی آنسوتر میل های بافتنی در دستان همسرش بسرعت بالا و پایین می شدند ، نگاهش که سرخورد روی دستانش خاطره آن حادثه تلخ در کارگاه جوشکاری دوباره برایش زنده شد. تنها چند ثانیه سهل انگاری و بی احتیاطی به قیمت […]
حسرت لحظات..
کاش میشد زمان رو به عقب برگردوند ، یک دکمه رو فشار میدادی و یک ..دو ..سه … برمیگشتی سر همون جای اول ، سر همون جایی که همه چیز خراب شد. سر همون روزی که بی تفاوت به حرف های بازاریاب بیمه، بروشور بیمه عمر را مچاله کردم و غرولندکنان گفتم : ای خانوم… […]
زندگی زیباست اگر..
” پس اندازی طلایی ” اولین جمله ای بود که وقتی بروشور بیمه عمر و تامین آتیه رو می خواند توجهشو جلب کرد . شم اقتصادی خوبی داشت و یه سرو گردن از هم سن و سالای خودش جلوتر بود . همیشه اطرافیانش او را به خاطر این ویژگیش تحسین می کردند. به نظرش پس […]
بین غم و شادی فاصله ای نیست..
وقتی از زبان دکتر شنیدم که دچار سرطان لنفوم شدم و بیماری ام رشد کرده و تا چند ماه دیگه بیشتر زنده نیستم، مرتب به خودم می گفتم خدایا بعد از من چه بلایی به سر خانواده ام میاد؟همسرم ، ندا سارا و یاسمن جزمن کسی رو ندارن ! کلافه و مستاصل شده بودم ، […]