زندگی را با دستان خودت بساز..

بیرون برف باریده بود.ترنم با انگشتان کوچکش روی شیشه بخار گرفته شکلک می کشید. کمی آنسوتر میل های بافتنی در دستان همسرش بسرعت بالا و پایین می شدند ، نگاهش که سرخورد روی دستانش خاطره آن حادثه تلخ در کارگاه جوشکاری دوباره برایش زنده شد.

تنها چند ثانیه سهل انگاری و بی احتیاطی به قیمت از دست دادن انگشتان دو دستش زیر دستگاه فرز تمام شده بود .باور و حتی یادآوری خاطره آن روز برایش سخت و دردناک بود.

امید هنوز جوان بود و آرزوهای زیادی در سر داشت که با سرانگشتان پر توانش باید تحقق می‌بخشید اما در آن روزها با دیدن جای خالی انگشتانش رویای رسیدن به آنها محال بنظر می رسید.

به یکباره دنیای امید زیر و رو شد. هیچ چیز و هیچ کس مرهم درد های امید نبود و نمی توانست آن رنج بزرگ را جبران کند .

اما در میانه این روزهای سخت و طاقت فرسا ، فقط یک حامی تسلی بخش دردهایش بود . حامی ارزشمندی که در اوج ناامیدی به کمکش شتافت. و دست یاری به سویش دراز کرد و همه این ها را مدیون تصمیمی بود که ۶ماه قبل از حادثه در کارگاه جوشکاری گرفته بود.

تصمیم های درست در زمان درست ، سرنوشت ما را رقم می زند .زمانی را به یاد آورد که خسته از کار روزانه درکارگاه کوچکش مشغول استراحت بود و به دلایل نماینده بیمه که سعی در متقاعد کردن او برای خرید بیمه عمر و تامین آتیه را داشت گوش می کرد :

” چشم های تان را ببندید ، خیلی سخت است اما حالتی را تصور کنید که تنها با یک زمین خوردن ساده یا تصادف یا سقوط از بلندی و یا هر حادثه دیگری در حین کار، عصایی زیر بغل تان است و یا در شرایطی بدتر ویلچرنشین شده اید،آن هم برای همه عمر….

با توجه به پر خطر بودن شغل شما اگه خدای نکرده در حین کار ، دچارحادثه بشید و از کار افتاده ، چه کسی حامی شما و خانواده تان خواهد بود؟”

بعد از آن بود که تصمیمش را گرفت. و بیمه نامه ای با حق بیمه ای ماهانه ۱۰۰ هزار تومان خرید تا بعد از ۳۰ سال ، زمانی که پا به سن گذاشت کمک حالی در تامین مخارج زندگیش باشد. اما هیچگاه فکر نمی کرد،تنها با پرداخت دو قسط از حق بیمه اش،این حامی ارزشمند به کمکش بشتابد.

پس از آن حادثه تلخ، بیمه پاسارگاد هزینه های درمان و بیمارستان را متقبل شد و امید آسوده خاطر مراحل درمانش را تکمیل کرد . پس از بهبودی و مراجعه به شرکت بیمه مبلغ ۳۶ میلیون تومان بابت غرامت نقص عضو و از کار افتادگی دریافت کرد.

با دستانی بدون انگشت ، از کار افتاده محسوب میشد فکر آینده معصومه قلبش را به درد می آورد ، اما حامی بیمه ای این بار هم تنهایش نگذاشت و پرداخت اقساط بیمه نامه اش را تا ۳۰ سال دیگه یعنی تا آخر مدت بیمه نامه بر عهده گرفت.

با روی هم گذاشتن اندک پس اندازش و پولی که از بیمه دریافت کرده بود . کار وکاسبی کوچکی راه انداخته بود و همین برای اثبات همت مردانه اش در مقابل نگاههای پر از ترحم اطرافیانش کافی بود.

نگاهش را که از دستانش گرفت، ترنم هنوز روی شیشه بخار گرفته شکلک می کشید و میل های بافتنی روی میز کنار همسرش آرام گرفته بودند.

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک گذاری

مطالب مرتبط

0 0 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد های آنلاین
مشاهده همه نظرات
0
عاشق دیدگاه شما هستیم، بهترین راه برای دلگرمی تیم پشتیبانی است.x
کلیک کنید