گاهی چقدر زود دیر می شود..

روز اول عید بود .

گلهای رز قرمزی که برای مجید سفارش داده بودم را داخل ماشین گذاشتم، همه جا رنگ و بوی تازگی به خود گرفته بود .

سوار ماشین شدم و راه افتادم. یکسال ونیم پیش توانسته بودم با کلی دوندگی دفتر بیمه خود را راه بیاندازم.

روز اول کارم را که به یاد می آورم دلم می گیرد،آن روز مجید دوست دوران بچگیم، با لبخند همیشگیش و رزهای قرمز محبوبش وارد دفتر شد، سرزنده و بذله گو،کمی سر به سرم گذاشت و با همان لحن شیطنت آمیزش گفت که می خواهد از در مرام و معرفت در آید و اولین مشتریم باشد و به قول خودش اولین چراغ کسب وکارم را روشن کند .

مدارک ماشینش را روی میز گذاشت و خواست ماشینش را بیمه کنم ، من هم ذوق زده از اولین سفارش کاری،بیمه نامه ماشین را برایش صادر کردم.

با خودم گفتم تا تنور داغ است نان را بچسبانم؛ گفتم : مجید چرا خودت را بیمه عمر نمیکنی؟

مجید خنده ای سر داد وگفت :

– نکنه آرزوی مرگم رو داری؟

– نه این چه حرفیه ، خدا اون روز رو نیاره ،نمیخوام یه مو از سرت کم بشه،بیمه عمر که فقط برای مردن نیست،کلی مزایا داره که میتونی از اونا استفاده کنی . اصلاً مگه آدمیزاد از آینده خبر داره ؟

مجید شیرینی اش را گاز زد و چایی اش رو هورت کشید :

– خب؟

– خب نداره دیگه ! میتونی بعد ۳۰ سال یا هر چند سال که خواستی ، به طور ماهیانه مستمری دریافت کنی ،یا همه رو یکجا با سودش بگیری،یا اگر خدای نکرده بر اثر حادثه از کار افتاده شدی ،از پوشش کار افتادگی و معافیت از پرداخت حق بیمه استفاده کنی . مطمئن باش بیمه عمر و تامین آتیه بهترین پس انداز برای زندگی خودته. تازه می تونی بعدها برای مخارج تحصیل و ازدواج نرگس وام بگیری ………….

مجید خرده های شیرینی دور دهانش را پاک کرد وخندید ،

– بلند شم برم تا تو دستی دستی من رو تو قبر نکردی

در حالی که کیفش را بر میداشت جدی شد و گفت: راجبش فکر می کنم.

دو روز بعد تماس گرفت و بیمه نامه ای با حق بیمه ای ماهانه ۳۰ هزار تومان به مدت ۲۰ سال برایش صادر کردم.

به آرامکده که رسیدم، سارا و دختر مجید سر خاک بودند. تمام ارامکده پر بود از سبزه ها ، شمع ها و سفره های هفت سین ….

نرگس دختر مجید عین ادم بزرگها روی قبر با سنگ کوچکی میزد وپس پس میکرد، . سطل آبی آوردم و سنگ را شستم.

روزی که مجید گفت سرطان دارم فکر کردم یکی از همان شوخی های بی مزه است که همیشه راه می انداخت. به چشمانش که خیره شدم به جای شیطنت همیشگی ،قطره اشکی که از گوشه چشمانش بر روی گونه اش غلطید رو دیدم، یکباره دنیا بر سرم آوار شد .

سرطان معده لعنتی خیلی به مجید فرصت زندگی نداد وخیلی زود او را با خود برد .

قلبا از اینکه به مجید پیشنهاد خرید بیمه عمر داده بودم احساس رضایت می کردم . واقعا اگه اون روز به مجید پیشنهاد خرید بیمه عمر رو نمی دادم چه بلایی سر خانواده اش می آمد……

در طول مدت بیماری مجید ،بیمه پاسارگاد هزینه های سرسام آور درمان را تقبل کرد و خوشبختانه مجید و خانواده اش جز درد بیماری ، نگران هزینه های بیمارستان نبودند. حتی مبلغی هم بعنوان پوشش از کار افتادگی برای گذران زندگی آرام به او پرداخت شد. خیر و برکت این تصمیم بزرگ ، پس از نبود مجید برای خانواده اش ادامه داشت.

از اینکه تونسته بودم بیمه عمر و تامین آتیه را به مجید معرفی کنم تا در بزنگاه زندگی چنین حامی ارزشمندی را در کنار خودش و خانواده اش داشته باشد خوشحال بودم . نیت خیرخواهانه من گواه این مسئله بود. حس مسئولیت سنگینی بر روی شانه هایم احساس می کردم .

چرا هنوز یک خانواده به دلیل نشناختن و نداشتن بیمه عمر، در زمان حادثه و بیماری متحمل رنج و درد زیادی می شوند؟ تصور اینکه مجیدهای زیادی هستند که به کمک من احتیاج دارند من را در پیمودن ادامه راه ثابت قدم می کرد.

سارا نرگس را به آغوش کشید و بلند شد ، با مجید وداع کردم ، چقدر امسال جای اون بینمون خالیه و چقدر زود دیر می شود …….

گردآوری: بیمه پاسارگاد

3 2 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک گذاری

مطالب مرتبط

3 2 رای ها
رأی دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
تازه‌ترین قدیمی ترین
بازخورد های آنلاین
مشاهده همه نظرات
1
0
عاشق دیدگاه شما هستیم، بهترین راه برای دلگرمی تیم پشتیبانی است.x
کلیک کنید