صحنه: آپارتمان دنج و نقلی زن و شوهر جوان، مریم و علی. آنها روبروی هم روی مبل نشستهاند و یک آلبوم عکس را ورق میزنند.
مریم: (با لبخند) یادت هست چقدر سخت بود پول پیش این آپارتمان رو جور کنیم؟
علی: (میخندد) آره، یادمه. مجبور شدیم کلی از تفریحاتمون بزنیم و قرض بگیریم. ولی میارزید.
مریم: واقعا که. اینجا یه لانهی دنج و گرمه برای خودمون.
علی: (با لحنی متفکر) یادته اولین بار که دنبال خونه میگشتیم چقدر ناامید شده بودیم؟
مریم: آره، هیچی پیدا نمیکردیم. یا قیمتها خیلی بالا بود، یا خونهها خیلی کوچیک بودن.
علی: خوشحالم که بالاخره یه مشاور املاک خوب پیدا کردیم. خانم حسینی خیلی کمکمون کرد.
مریم: دقیقا. اون با حوصله تمام بهمون مشاوره داد و دقیقا میدونست دنبال چه نوع خونهای هستیم.
علی: یادمه میگفت یه بیمه عمر هم تهیه کنیم تا خیالمون از آینده راحت باشه.
مریم: آره، خیلی خوشحالم که به حرفش گوش دادیم. الآن خیالمون راحته که اگه اتفاقی برای یکی مون بیفته، اون یکی مشکلی برای پرداخت وام یا رهن خونه نداره.
علی: واقعا که. خونهدار شدن سختیهای خودش رو داشت، ولی یه تجربه فوقالعاده بود.
مریم: دقیقا. و حالا که به اینجا رسیدیم، میفهمیم که همه اون سختیها میارزید.
علی: (با لحنی عاشقانه) به امید ساختن خاطرات قشنگتر توی این لانهی عشق!
مریم: (به علی لبخند میزند) کاملا همنظر.
(مریم و علی همدیگر را در آغوش میگیرند و به عکسهای خانهی جدیدشان نگاه میکنند. در چشمانشان، شور و امید به آینده موج میزند.)