روایت یک زندگی

بین غم و شادی فاصله ای نیست..

وقتی از زبان دکتر شنیدم که دچار سرطان لنفوم شدم و بیماری ام رشد کرده و تا چند ماه دیگه بیشتر زنده نیستم، مرتب به خودم می گفتم خدایا بعد از من چه بلایی به سر خانواده ام میاد؟همسرم ، ندا سارا و یاسمن جزمن کسی رو ندارن ! کلافه و مستاصل شده بودم ، […]

گاهی چقدر زود دیر می شود..

روز اول عید بود . گلهای رز قرمزی که برای مجید سفارش داده بودم را داخل ماشین گذاشتم، همه جا رنگ و بوی تازگی به خود گرفته بود . سوار ماشین شدم و راه افتادم. یکسال ونیم پیش توانسته بودم با کلی دوندگی دفتر بیمه خود را راه بیاندازم. روز اول کارم را که به […]

امیدوارم، پس زنده ام !

توی نگاهش، نه رنجیدگی می بینی و نه ناراحتی! آنقدر که باور می کنی همه آن لحظه های سخت را پشت سر گذاشته و حالا امید در ۲۲ سالگی فقط به آینده فکر می کند… آینده ای که روشن ماند با بیمه عمر و تامین آتیه ! ۱۹ سالم بود، اول جوانی و شادابی و […]

کلیک کنید